خاطرات یک ساله معلمی

سلام دوستان

تصمیم گرفتم خاطرات یک سالمو بنویسم

امیدوارم خوشتون یباد

1.

بسم لله الرحمن رحیمی!!!


اولین روز کلاس رفتنم بود و من توی راه مدرسه تصمیم گرفته بودم کلاسمو یه جور جالب شروع کنم

یه دونه کت وشلوار گرون هم گرفته بودم ولی تو مدرسه از بین همه فقط من تیپ زده بودم خلاصه رفتم کلاس و بعد از سلام و علیک با بچه ها خیلی با ابهت نشستم روی صندلی ، حالا کلاس کاملا ساکت بود و هیش کی حرف نمیزد که یه دفعه من گفتم خوب بچه ها حالا دیگه باید خودتونو معرفی کنین ولی هیش کی تکون نخورد ، اینجا بود که فهمیدم بچه ها حسابی ازم ترسیدن کت رو در اوردم و رفتم سمت یکی از بچه ها گفتم پاشو ، بیچاره در حالی که نگام میکرد بلند شد ، گفتم برو وسط کلاس و خودتو معرفی کن

همین جور که نیگام میکرد و احساس میکردم  یه جورایی همه کف بر شدن رفت وسط کلاس ولی ساکت بود، گفتم یالا شروع کن که گفت اقا چی بگم (این اولین جمله تو کلاسم بود) منم گفتم خودتو معرفی کن و بگو چرا اومدی مدرسه؟ زوری بوده یا خودت خواستی؟ انگیزت چی بوده؟؟ (احساس کردم کم کم داره یخ کلاس وا میره و صدای پچ پچ بچه ها داشت میومد) اونم سریع گفت محمد رحیمی(البته اسمش یه چی دیگه بود)

گفتم نه یه چی یادت رفت ، گفت اهان بسم لله ؟ گفتم آره

اونم که یه جورایی حول کرده بود سریع گفت:

بسم لله الرحمن رحیمی!!!


یعنی فامیلیشو اخر بسم لله گفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه هو بچه ها زدن زیر خنده و منم شد برام یه خاطره



۲.

سر کار گذاشتن چندتا از بچه ها

این برای دومین  جلسه  کلاسم توی دومین سال تدریسم هست(اولین جلسه 4 تا غایب بودن اخه امسال اول مهر 5شنبه بود)

رفتم سر کلاس ، غیر یکی همه منو میشناختن اخه سال قبلش معلم شون بودم . دیگه از اون سکوت تو کلاسشون وقتی سال اولم بود خبری نبود فقط سر و صدا( اقا کجاین شما؟ دلمون براتون تنگ شده بود و...)

خلاصه گفتم کتاباتون رو میز ، همه سریع کتاباشونو گذاشتن روی میز و منم داشتم فکر میکردم چه جوری شروع کنم که دیدم یکی از دانش اموزایی که جلسه اول حاضر بوده داره به غایبا میگه درس خوندین؟ اغا میخواد درس اولو بپرسه(چند تا دیگه از بچه ها هم همراهی میکردن باهاش)

منم که دیدم یه هو این غایبا رفتن تو حس (اخه سال قبل گاهی مواقع از کمربند استفاده میکردم)

سریع گفتم خوب الان وقتشه بپرسیم ببینیم کیا تنبلی کردن . اسم 3 تا از غایبای روز اولو خوندم و اونا هم اومدن وسط کلاس و گفتن نخوندیم اغا

منم سریع صدامو بلند کردم که بیخود و یکی از بچه های هیکلی کلاسو صدا زدم(اسمش محمد بود) ، اومد جلو ، گفتم کمربندتو باز کن و هر کدومو 10 تا بزن (همه کف بر شده بودن و صدای هیش کی نمیومد حتی کسایی که جلسه اول بودن و میدونستن درس ندادم)

خلاصه یه هو این 3 نفر زدن زیر گریه که اغا ما نبودیم و فلان و بیسار ، همینجور که داشتن التماس میکردن من یه لب خند زدم و یه هو من و  بقیه زدیم زیر خنده !!!!!!!!!!! 

این 3 تایی مونده بودن چی شده؟ خنده کنن یا گریه؟؟؟ که یکی از بچه ها گفت سر کارین و همه با هم خندیدیم



3.اولین تنبیه کردن من

یادم نیست چرا ولی اولین دفعه ای که می خواستم تنبیه کنم کمربند یکی از بچه ها رو گرفتم و رفتم سراغ اونی که قرار بود کمربند بخوره (با خودم گفتم نمیزنمش و فقط سرش داد میزنم تا اشکش در بیاد و بعد میگم تکرار نشه)

ولی هر کاری کردم گریش نگرفت منم گفتم دستتو بگیر و محکم کمربندو زدم کف دستش!! بیچاره نیگاهی به من کرد و زد زیر گریه و منم از حرصم میخاستم بیشتر بزنم. خلاصه دومی رو که خورد  شروع کرد به التماس کردن . یه جور جالبی التماس میکرد که فقط باید بودین و میدیدین

حالا منو میگی تو این وضعیت که کلاس تو سکوت محض رفته بود و هیچ کس تکون   نمی خورد و همه نگاهها سمت من بود خندم گرفته بود!!(شاید چون تا اون موقع کسی بهم التماس نکرده بود)

هیچی دیگه تو اون سکوت محض و جو خشن یه دفعه از دستم در رفت و خندم گرفت و شروع کردم خندیدن !!!!!!!!!!!!!

دانش اموزا رو میگی مونده بودن چی شده

شاید میگفتن این یارو دیوونس!!!!!!!!!!!



۴.فوتبالی


علی رغم همه تلاشم که بچه ها نفهمن پرسپولیسیم(شما هم سعی کنین نفهمین!) لو رفتم و فهمیدن

درست یادم نیست ولی فکر کنم بعد داربی ای  که استقلال برد و  وقتی کلاس رفتم بچه ها تسلیت گفتن!!!! بود ، وقت استراحت دادم و داشتم با یکی از بچه ها در مورد لیگ حرف میزدم که یکی از دانش اموزایی که شاید اصلا تا جالا فوتبال ندیده و میخواست خود خود شیرینی کنه گفت اقا اجازه و منم گفتم بگو، گفت اقا فردا پیروزی با یاس(yas) مسابقه دارiه، منم که منظورشو نفهمیدهئ بودم داشتم فکر میکردم چی میگه که دیدم کلاس رفت رو هوا، تعجب کرده بودم به یکی از بچه ها گفتم مهدی چی شد؟؟ گفت هیچی اقا این پاس (pas) رو میگه یاس (yas) !!!

خندیدم و گفتم چرا گفتی yas ؟ اونم گفت اقا داشتم فیلم میدیدم وزیر نویس بوده

بازم خندیدم و رفتم سراغ درس



5.ضد حال زدن دانش اموزا به من 

با اولی ها کلاس داشتم ، سر صبح بود و حال نداشتم

رفتم کلاس و به بچه ها یه دستی زدم که امروز کتبیه؟؟ یکی گفت اقا نمیشه جلسه بعد بگرین؟؟؟

منو میگی ، کیف کردم و گفتم نه (اخه حس درس دادن نبود)

خلاصه کتبیه رو گرفتم و سریع همه رو  تصحیح کردم

نمرات همگی زیر 10 بود ، حالم گرفته شد

خواستم یه ذره اذییتشون کنم و اشکشونو در ارم (شدیدا معتقدم اگه دانش اموزی گریه گرد ، از هزار تا تنبیه بد تره براش و منم که دیگه تقریبا تنبیه نمیکنم) ، به همین خاطر با صدای بلند گفتم برید دفتر ، واساده بودن و منو نیگا میکردن که باز گفتم گم شید دفتر(البته بلا نسبت شما) ، با خودم گفتم که الان میزنن زیر گریه و میگن اقا ببخشید و از این حرفا که دیدم نامردا همشون با هم رفتن سمت درب کلاس!!! منو میگی گفتم نرن دفتر یه دفعه! ولی کم نیاوردم و گفتم زود و اونا رفتن!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا من موندم و در دیوارا !! کاپشنمو بر داشتمو رفتم پشت سرشون ، باز خدا رو شکر مدیر داشت با تلفن صحبت میکرد و منم خودم گفتم که قول میدین دفعه بعد نمره خوب بگیرین ؟ و بچه ها این دفعه دیگه نامردی نکردن و گفتن باشه و منم گفتم برید و رفتن !!!!

و اینچنین بود که من حالم بیشتر گرفته شد




۶. تغییر شیمیایی

یه روز داشتم از یکی از بچه ها درس میپرسیدم ورسیدم به اینجا که یه تغییر شیمیایی رو تابلو بنویس و اجزاشو مشخص کن

پسره رفت پای تابلو و اینو نوشت 

 ماست         پنیر + شیر

بعد بچه ها خندیدن و اون بیچاره هول کرد و گفت اقا نه

ماست        پنیر + قرص پنیر

خلاصه خندیدیم حسابی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد